
نقد فیلم Uncharted آنچارتد در سینما
فیلم Uncharted ادامه دهنده مسیری است که تا پیش از این اغلب آثار سینمایی اقتباسی از هنر هشتم راه را برای آن آسفالت کرده بودند؛ یک فیلم ویدیوگیمی که هر فریمش حکم چاقو کندی را دارد که با بیرحمی تمام یکی از بهترین فرنچایزهای بازیهای ویدویی را به سادهترین شکل ممکن در مقابل مخاطبان سینما سر میبرد. با و نقد فیلم Uncharted همراه باشید.
این روزها ساخت یک فیلم سینمایی که فروشی عالی داشته باشد و حسابی جیب استودیو و کمپانیها را پر از اسکانس کند کار راحتی شده است: تصمیم بگیر یکی از محبوبترین آثار بازیهای ویدیوی را به پرده سینما بیاوری، چندتا فیلمنامهنویس را اجیر کن، ترجیحا همراه با یک بازیگر اسکاری، کارگردانی که نهایت کاری که میتواند انجام بدهد حضورش در صحنه و بغرنجتر کردن وضعیت افتضاح فیلمنامه باشد و در نهایت یک پوستر که با کمترین هزینه ممکن و با استخدام یک طراح گرافیکی آماتور از یک سایت فریلنسری، عاری از هرگونه خلاقیت و تنها به هدف پرزرقوبرق نشان دادن تیم بازیگری درخشان اثر طراحی شده باشد. بوم، تبریک میگویم! حالا راحت در یک ساحل بسیار آرام لم بده، عینک آفتابی گران قیمتت را به چشم بزن، برای خودت نوشابه باز کن و از تماشای منظره دلانگیز، نسیمی که صورتت را نوازش میکند و ثروت کلانی که نصیبت شده لذت ببر. تو توانستی وقت میلیونها انسان را هدر بدهی و بدجور در این راه موفق بودهای.
مدتها پیش و طی اخباری که حول فیلم آنچارتد منتشر میشد، دان تراختنبرگ (یکی از افرادی که برای مدت کوتاهی وظیفه کارگردانی فیلم را بر عهده داشت) اعلام کرده بود این فیلم قرار نیست اقتباسی مستقیم از هیچ یک از نسخههای بازی باشد. در حال حاضر درک میکنم که سازندگان آنچارتد برای ساخت این اثر اقتباسی چه در سر داشتهاند. نه اقتباس از هیچ یک از قسمتهای این مجموعه که از همه آنها. حقیقتا اگر به ایده کلی فیلم بنگرید چنین چیزی را متوجه خواهید شد. از کاتسینهای معروف هلیکوپتر و هواپیما قسمتهای اول و سوم گرفته تا قرمز پوشیدن کلوئی و پیدا شدن سالی در موقعیتهای بحرانی. انگار هر کارگردانی که سر این پروژه نفرینشده استخدام شده، خواسته یکی از پررنگترین مولفههای تکرارشونده در آنچارتد را به این فیلم اضافه کند. غافل از اینکه معجون جادویی آنچارتد (حداقل سهگانه اول) نه در داستان که ریشه دوانده در گیمپلی و تعامل بازیکن با محیط و قرار گرفتن در سکانسهای اکشن دهنپرکنی است که به دلیل همان تعامل ایجاد شده، اثر نهانیاش را آشکار میسازد. در نتیجه سگبنا فیلم آنچارتد نه به یک داستان بینقص که سکانسهای اکشن این چنینی بند است. فیلم شاید اولی را درست درک کرده باشد اما به همان اندازه هم در به تصویر کشیدن دومی انتظارات مخاطب را در هم میشکند. انصافا آنچارتد بیشتر به اکتشاف، حل معما و رمز و رازها، گیمپلی اکشن و شخصیتهای کاریزماتیک و شوخیهای بهجاشان شناخته میشود. برای دانستن اینها لازم نیست تا همه بازیهای فرنچایز را تجربه کنید، خیر این مساله به خوبی در بطن کل مجموعه خوابانده شده، به طوری که تنها با بازی کردن یکی از آنها تمام و کمال به این مساله آگاه خواهید شد. اینها را گفتم تا به این مساله برسم که شک دارم سازندگان حتی یک بار این بازی را تجربه کرده باشند و به هویت اصلی آن پی برده باشند.
حالا که آنها (سازندگان) در درک درست هویت اصلی آنچارتد به دیدن برخی از تریلرها و گیمپلی کلی اثر بسنده کردهاند پس بدون شک از پس چالشبرانگیزترین بخش توسعه آن نیز بر نمیآیند. خب شاید از خود بپرسید مگر چالشبرانگیزترین بخش ساخت اثر به کجا مربوط میشود؟ در جواب باید بگویم حیاتیترین و دشوارترین بخش یک فیلم اقتباسی به ترجمه درست مولفههای منبع در اثر مقصد مربوط میشود. برای مثال یکی از بهترین آثار اقتباسی چند وقت اخیر یعنی «تلماسه» (Dune) که اتفاقا حسابی هم در فصل جوایز خوش درخشید و چندین جایزه اسکار را از آن خود کرد یکی از آن آثاری بود که همه آن را غیر قابل اقتباس میدانستند. اما دنی ویلنوو با قربانی کردن مولفههایی که تنها در فیلم جواب میدهند و اضافه کردن چیزهایی که کتاب در وصف آنها عاجز بود در نهایت توانست «تلماسه» را به عظمت و جایگاه واقعیاش در سینما برساند؛ مسالهای که در برخی از فیلمهای ویدیوگیمی مثل «توم ریدر» (Tomb Raider) به هیچ عنوان رعایت نشده و بعضی دیگر مثل «جومانجی: به جنگل خوش آمدید» (Jumanji: Welcome to the Jungle) با پیروی کردن از آن به جایگاه بهتری دست پیدا میکنند. «توم ریدر» در حالی سکانسهای اکشن و کات سینها را مستقیم از نسخه ریبوت سال 2013 بازی کپی کرده بود که زمانی که بازی را تجربه میکردید تازه متوجه میشدید چقدر این دو اثر با هم متفاوتاند. لارا کرافتِ بازی عاشق ماجراجویی و حل معما و همیشه به دنبال کشف مقبرهها است اما فیلم علاوه بر دست بردن و تغییر شخصیتپردازی و انگیزههای او از آلیسیا ویکاندر تنها یک مترسک که ادای لارا را در میآورد استخراج میکند. در نتیجه زمانی که یک اتفاق برای این دو شخصیت رخ میدهد در چارچوب ویدیوگیمی بسیار باورپذیرتر و قابل احترامتر از فیلم است. از طرفی «جومانجی: به جنگل خوش آمدید» را داریم که با قرار دادن نوجوانان در قالب شخصیتهای یک بازی ویدیویی داستانسرایی میکند. گرچه پلات داستانی از همان ابتدا قابل پیشبینی و مشخص است اما جایگذاری درست شوخیها و سکانسهای بامزهای که تنها در یک بازی ویدیویی رخ میدهند باعث شده تا کاستیهای روایت توی ذوق نزنند و در نهایت جومانجی تجربه مفرحی را به ارمغان بیاورد. حال که با اشاره به «توم ریدر» و «جومانجی: به جنگل خوش آمدید» به اولین لازمه یک فیلم ویدیوگیمی پی بردیم بیایید تا نحوه اجرا این فرمول در آنچارتد را زیر ذرهبین ببریم.
افتتاحیهای که به دستبرد اقرار نمیکند

فیلم آنچارتد افتتاحیهاش را به وضوح از قسمت سوم بازی کپی کرده است با این تفاوت که سازندگان قسمتی از نسخه سوم را برداشته و به افتتاحیه فیلم اقتباسیشان چسباندهاند. نتیجه هم چیزی نیست جز اینکه این شروع بدجور حال و هوای قسمت دوم و سوم را به هم گره زده است. اگر نمیدانید باید بگویم قسمت دومِ بازی با یک سانحه قطار و زخمی شدن نیتن شروع میشود و همین افتتاحیه طوفانی با شما کاری میکند تا رسیدن به آن نقطه از بازی مدام منتظر چنین رخدادی باشید. در ادامه هم به 15 سال قبل و 10 سالگی نیتن و نوجوانی سم (برادر نیتن) فلشبک میزنیم؛ جایی که فیلم به طور کلی اتفاقات پیش آمده در بازی را برعکس نشان میدهد و دوباره که به زمان حال برمیگردیم آنچارتد آشنایی نیتن و سالی را با اندک دقایقی سر هم میکند. نتیجه هم چیزی نیست جز اینکه نیتن نه به دلیل اکتشاف گنج که مثل لارا کرافت (در فیلم محصول سال 2018 میلادی) به خاطر گمشدهاش (یکی پدر و دیگری برادر) این مسیر را در پیش میگیرد. پس اگر تا به الآن در دیدن یا ندیدن فیلم دوبهشک بودید از اینجا با خیال راحت میتوانید از تماشا آن دست بکشید. محض رضا خدا باری دیگر تا همین جا را مرور کنید تا بفهمید با چه نسخه تحریفشدهای از آنچارتد روبهرو بودهایم. تازه اینجا نهتنها آن حال و هوای بامزه و جوکهای بهجای نیتن فدای چهارتا دیالوگ بیمزه و لوس شدهاند که هر بار که فیلم میخواهد مزهپرانی کند بیشتر و بیشتر تقلبی بودنش را اثبات میکند.
کلوئی فریز؛ دلقکی در لباس قرمز

خب اگر فکر کردهاید فیلم النا فیشر (همسر نیتن دریک) را زودتر از کلوئی فریز معرفی میکند سخت در اشتباه بودهاید. از اواسط نیمه اول فیلم شخصیت کلوئی نیز معرفی میشود. البته شاید بین تمام شخصیتهای مجموعه، کلوئی بیشترین شباهت را به نسخه ویدیوگیمی خودش داشته باشد اما به همان اندازه (شاید هم بیشتر) شخصیت او را برای مخاطب ساده میکند. این در حالی است که تا پیش از این هیچ گاه انگیزههای کلوئی این چنین پیشپاافتاده به مخاطب توضیح داده نشده بود. بدین ترتیب میتوان گفت کلوئی فریزِ فیلم تنها رنگ لباس کلوئیِ بازی را به ارث برده و برای کسانی که تا پیش از این بازی را تجربه کردهاند نهتنها فریز که بدون استثنا تمام شخصیتهای فیلم به مثابه مترسکهایی برای پیشبرد قصه محسوب میشوند.
حال که از شخصیتپردازیها و عدم اجرای صحیح حداقل لازمهها در فیلم گفتیم بد نیست نگاهی به انتخاب بازیگران و توانمندی آنها در نقشآفرینی داشته باشیم. راستش را بخواهید نه تام هالند بازیگر بدی است نه مارک والبرگ و این قضیه تا حدی در مورد اکثر بازیگران این فیلم صادق است اما مشکلات فیلمنامه و کارگردانی به قدری بر روی اندک نکات شاید مثبت فیلم سایه انداختهاند که در نهایت آنچارتد تبدیل به فیلمی میشود که بهنظرم نکته مثبتی جز «یادآوری» ندارد. فیلم آنچارتد برایم یادآور روزهایی است که با نیتن دریک و تیم اکتشاف دوستداشتنیاش سپری میکردم؛ آن روزها که ساعتها از کار و زندگی دورم میکرد و با اشتیاق مرا به ماجراجوهای بعدیاش فرا میخواند.
فیلم آنچارتد را ببینید یا خیر به خودتان بستگی دارد. اگر بازیهای ویدیویی این سری را تجربه نکردهاید و تنها یک سینمادوست هستید پس خیلی راحت میتوانید وقت باارزشتان که میتوانستید در آن کار مفیدی انجام دهید یا حداقل یکی از فیلمهایی که بسیار دوست داشتید را بازبینی کنید را از دست بدهید اما اگر حداقل یکی از قسمتهای این فرنچایز را بازی کرده باشید اوضاع کمی متفاوت است. به تویی که تا پیش از این مجموعه آنچارتد را بازی کردهای پیشنهاد میکنم فیلم را ببینی تا از فضاحت بیش از اندازه آن به یاد روزهای خوبت با آن (سری بازیها) بیفتی و یک بار دیگر کنسولت را روشن کرده و باز در خاطرات خوش گذشته غرق شوی.




